به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت سردار سلیمانی روزنامه خراسان گفتوگویی با حجتالاسلام «علی شیرازی» جانشین سازمان عقیدتیسیاسی وزارت دفاع و نویسنده کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» انجام داده است که بخشهای مهم آن پیش روی شماست.
میگفت به هرجایی رسیدم از خدمت به والدینم است
- حاج قاسم در اوج بزرگی، در اوج شهرت، در اوج عزت و… و البته مشغلههای کاری زیادی که داشت، هرطور شده وقتش را خالی میکرد تا حتما ماهی یک بار از تهران برود به کرمان و بعدش از کرمان تا روستایشان تقریبا دو ساعت با خودرو راه است، تا پدر و مادرش را ببیند.
- وقتی میرفت پیش آنها، من دیده بودم که مثل یک عبد ذلیل در کنار آنها بود. دستشان را میبوسید، پایشان را میبوسید، در خدمت آنها بود، هرکاری داشتند انجام میداد، احترام زیادی برای آنها قائل می شد و خودش میگفت هرچه دارم از خدمت به والدینم است.
«هزاران بار جان من فدای مردم»، ورد زبانش بود
- یادم هست وقتی مادر شهید سلیمانی از دنیا رفت، قرار شد در روستای زادگاه ایشان مراسم ختمی برای یادبود برگزار شود. از لحاظ حفاظتی حاج قاسم جزو شخصیتهای تراز اول کشور بود. آمریکا او را تهدید به ترور کرده بود. بنابراین تیمهای امنیتی و حفاظتی آمدند و در آن جا گیتهای متعدد برای بررسی مردمی گذاشتند که میخواستند در مراسم شرکت کنند. حاج قاسم وقتی به آنجا رسید، وارد مراسم نشد و گفت تا این گیتها که باعث اذیت مردم میشود بهطور کامل جمع نشود، وارد نخواهد شد. خودش شخصا همانجا ایستاد و گفت مردمی که بهخاطر من آمدند نباید اذیت شوند و سختی ببینند.
- او هرگز مردم را فراموش نکرد و «هزاران بار جان من فدای مردم»، ورد زبانش بود. حتی در وصیتنامهاش هم نوشت، جان من هزاران بار فدای مردم باد و در میدان هم هزاران بار جانش را به خاطر مردم کشور به خطر انداخت.
در اوج خستگی، میدیدیم دارد کتاب میخواند
- او دو تا تفریح داشت که هر وقت انرژیاش کاهش پیدا میکرد، به آنها متوسل می شد. یک علاقهمندیاش کتابخوانی بود. در اوج خستگی، میدیدیم دارد کتاب میخواند. دیگری هم زنگزدن به بچههای شهدا بود.
- حاجقاسم از دوران جنگ تا لحظه شهادت، توجه به فرزندان شهدا را در برنامه داشت. این توجه فقط یک توجه ظاهری نبود، با آنها زندگی میکرد. یعنی خانهشان میرفت، آنها را دعوت میکرد به خانهاش بیایند و هر کاری از دستش برمیآمد، میکرد تا احساس یتیمی نکنند.
آشپز بود و خودش از خانواده رزمندهها پذیرایی میکرد
- اهل شوخی بود، هم شوخی میکرد و هم شوخی میپذیرفت. خودش را هیچوقت نمیگرفت. البته موقع کار خیلی جدی بود. در جنگ و میدان عمل، عصبانی می شد، داد هم می زد تا جان نیروهایش را حفظ کند، یقه هم میگرفت.
- یک بار به یکی از نیروهایش گفت که اگر شما میتوانی سنگر محکمتری بسازی ولی نساختی، روز قیامت من یقهات را خواهم گرفت و باید جواب بدهی، اما همین حاج قاسم، وقتی عملیات تمام می شد، زن و بچه رزمندگانش را دعوت میکرد، خودش غذا درست میکرد و از این افراد پذیرایی میکرد. خودش آشپز بود، البته میتوانست آشپز از لشکر بیاورد، اما انساش با نیروها اینگونه بود که خودش از آنها پذیرایی میکرد.
میخواست حتی بعد از شهادت هم در زیر سایه یک شهید دیگر مطرح باشد
- من پای بیشتر سخنرانیهای او بعد از عملیاتهای مهم بودم. هیچوقت از خودش چیزی نمیگفت. همیشه حرف از شهدا و رزمندگان بود. در منطقه جنوب شرق و در نیروی قدس، همین رفتار را داشت.
- بارها به من و در جلسات متعدد میگفت که اگر مردم کرمان به من اعتماد نمیکردند، نمیتوانستم در لشکر ثارا… فرماندهی کنم. قبل از شهادتش، بارها گفته بود که من را در کرمان در کنار شهید محمدحسین یوسفالهی دفن کنید.
- شما شک نکنید اگر این سردار عزیز را میخواستند در تهران دفن کنند، بهترین مقبره را برایش در نظر میگرفتند، اگر میخواست در حرم امامرضا(ع) دفن شود، یکی از بهترین جاها را به او اختصاص میدادند اما گفته بود فقط باید در کرمان دفن شوم چون کرمانیها من را به اینجا رساندند. باید بروم کنار شهید یوسفالهی، چون میخواست حتی بعد از شهادت هم در زیر سایه یک شهید دیگر مطرح باشد. او را درشت کند تا خودش را کم رنگ کند.
تنها آرزویش، شهادت بود
- از بیت رهبری میآمدیم بیرون. به سردار سلیمانی گفتم: «بیا کاندیدای ریاستجمهوری بشو» گفت: «این را که میگویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادتم؛ کاندیدای گلولهام؛ نه کاندیدای ریاست جمهوری».
- تنها آرزویی که داشت و همهجا هم ابراز میکرد، شهادت بود. به همه میگفت که دعا کنید تا شهید شوم. هر تلاشی میکرد، برای همین هدف بود.
- یادم هست که وسط عملیاتهایی که کار گره میخورد یا بعضی اوقات دیگر، با نیروهایش در قرارگاه نیروها تماس میگرفت که به پرندهها و آهوها و… غذا بدهید تا اینها دعا کنند تا من شهید شوم. در این حد، مصمم بود برای شهادت. به هر یک از خانواده های شهدا یا فرزند شهیدی میرسید یا زنگ می زد، التماس میکرد دعا کنید تا شهید شوم.
بارزترین ویژگیاش، اخلاص او بود
- حاجقاسم ویژگیهای متعددی داشت. من یک بار نشستم و بیش از ۱۰۰ ویژگی رفتاریواخلاقی سردار را یادداشت کردم که میتواند برای همه درسآموز باشد. بیش از ۴۰ مورد از این ویژگیها، کلانتر و مهمتر است. اخلاص، تعبد، شب زندهداری، وقتشناسی، تلاش شبانهروزی، توجهاش به مردم، تعهد به کاری که قبول میکرد برای انجام کامل و بینقص آن، توجهاش به خانواده شهدا، ولایتمداری و… از بارزترین آنها بود.
- با این حال، از نظر من بارزترین آنها، اخلاص او بود. در این ۴۰ سال آشنایی ما، یک بار پیش نیامد که تصمیمی بگیرد یا رفتاری داشته باشد که در آن فقط خودش، صلاح خودش و آرامش خودش را در نظر گرفته باشد. فقط خدا را میدید. هیچ زمانی دنبال شهرت نبود، هیچ زمانی دنبال دنیا نبود. هیچ کاری را برای دنیا انجام نداد.
انتهای پیام/