«فرانسیس فوکویاما» اندیشمند برجسته سیاسی در دهه ۹۰ میلادی از نظریه پایان تاریخ و پیروزی ایدئولوژی لیبرال دموکراسی گفت تا این که سال۲۰۲۱ فرا رسید و فوکویاما با انتشار یادداشتی از افول هژمونی آمریکا نوشت. زبگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس جمهور سابق آمریکا نیز قبل از مرگ خود و در سال ۲۰۱۲ میلادی، مصاحبهای جنجالی با شبکه یورونیوز صورت داد که وجه تمایز این مصاحبه، تاکید وی بر پایان هژمونی آمریکا و جهان تکقطبی بود.
نوام چامسکی هم آمریکا را امپراتوری در حال سقوط مینامد و فرید زکریا از جهان پساآمریکایی سخن میگوید. بسیاری از اندیشمندان آمریکایی، تضعیف و افول قدرت آمریکا را گزارهای غیرقابل انکار میدانند.
روزنامه جام جم در خصوص افول نظم لیبرال و خیزش چین گفتگویی را با پروفسور نوام چامسکی انجام داده که در ادامه میخوانیم. چامسکی فیلسوف، نظریهپرداز، زبانشناس و استاد بازنشسته دپارتمان فلسفه و زبانشناسی موسسه تکنولوژی ماساچوست(MIT) آمریکاست.
برخی بر این باورند که نظم سلطه لیبرال به رهبری آمریکا در نظام بینالملل به چالش کشیده شده و جهان در حال گذار به نظمی است که در آن قدرتهای غیرغربی در حال گسترش هستند. به نظر شما آیا قدرتهای غیرآمریکایی در تلاشند تا در چارچوب همان لیبرالیسم غربی حرکت خود در نظام بین الملل را تنظیم کنند؟
نظم هژمونیک لیبرال عمدتاً افسانه و اسطوره بود. چین به دنبال ایجاد حوزه نفوذ خود است؛ درست مانند دیگران، هر چند که این کار را عمدتا توسط «قدرت نرم» به جای «قدرت سخت» انجام میدهد. آمریکا اکنون برای جلوگیری از توسعه اقتصادی پیشرفته چین، اعلام جنگ اقتصادی کرده است، اما افول آمریکا واقعی است. نگاهی دقیق به افول آمریکا نشان میدهد که بازیگرانی مانند چین نقش بهسزایی در معادلات جهانی ایفا میکنند. افول آمریکا که اکنون چنین نگرانیهایی را برانگیخته است، یک پدیده تازه نیست. این به پایان جنگ جهانی دوم بازمیگردد، زمانی که آمریکا نیمی از ثروت جهان و امنیت غیرقابل مقایسه و دسترسی جهانی را در اختیار داشت. برنامهریزان طبیعتاً به خوبی از اختلاف قدرت بسیار آگاه بودند و قصد داشتند آن را به همین شکل حفظ کنند.
نگاه لیبرالیستی کلان آمریکا که بر مبنای سلطهمحوری واشنگتن در حوزه روابط بینالملل و خودبرترپنداری آن شکل گرفته بود چگونه در طول تاریخ سیاسی جهان – خصوصا طی سالها و دهههای اخیر – به چالش کشیده شد؟
جورج کنان، نظریهپرداز معروف که دیدگاه او بر سیاست خارجی آمریکا برای سالیان متمادی حاکم بود، معتقد بود که هدف اصلی سیاست حفظ «موقعیت نابرابری» است که ثروت عظیم ما را از فقر دیگران جدا میکند. برای دستیابی به این هدف، او توصیه کرد: «ما باید از صحبت در مورد اهداف مبهم و غیرواقعی مانند حقوق بشر، افزایش استانداردهای زندگی و دموکراتیزهکردن دست برداریم و به مفاهیم مستقیم قدرت بپردازیم. «شعارهای آرمانگرایانه» باید در خطاب به دیگران، از جمله طبقات روشنفکر که انتظار میرود آنها را تبلیغ کنند، به طور برجسته نشان داده شوند. مداخلهگرایی آمریکا در دیگرنقاط دنیا، با توجه به همین رویکرد گسترش یافت، اما افول یکباره آغاز شد. در حال حاضر، چین و هند رشد سریع (اگرچه بسیار نابرابری) را ثبت کردهاند. به نظر من در این میان، چین بزرگترین مرکز تولیدی جهان است، اما تا حد زیادی به عنوان یک کارخانه مونتاژ برای قدرتهای صنعتی پیشرفته در حاشیه آن و برای شرکتهای چندملیتی غربی عمل میکند. احتمالا این موضوع در طول زمان تغییر خواهد کرد. تولید مرتبا مبنایی را برای نوآوری فراهم میکند. یکی از نمونههایی که متخصصان غربی را تحت تأثیر قرار داده است، تصاحب بازار رو به رشد پنلهای خورشیدی جهانی توسط چین است، نه بر اساس نیروی کار ارزان، بلکه با برنامهریزی هماهنگ و به طور فزایندهای نوآوری.
نقش عوامل درونی و بحرانهای ساختاری و پوچبودن نظم لیبرالیستی را در افول هژمونی آمریکا چگونه ارزیابی و تحلیل میکنید؟
واقعیت اصلی این است که آمریکا از داخل در حال فروپاشی است. قبلا هم گفتم دموکراسی آمریکایی بیمعناست و این کشور در اختیار طبقه سرمایهدار قرار گرفته است. در سیاست خارجی آمریکا همان دکترینهای غیرمنطقی امروز نیز حاکم است که آمریکا از خود در برابر تهدیدات اوراسیا دفاع میکند. در مرز غربی اوراسیا، آمریکا با گسترش اتحاد نظامی تهاجمی خود، یعنی ناتو، تا مرز روسیه مدعی دفاع از خود است. در مرز شرقی، آمریکا با ایجاد حلقهای از «دولتهای نگهبان» برای «محاصره» چین دست به کار شده است. این روند در دیگر نقاط دنیا نیز ادامه دارد.
برخی معتقدند طبقه متوسط چین تهدیدی بزرگ برای آینده این کشور خواهد بود. زیرا این طبقه خواهان توسعه سیاسی است که چین فاقد آن است. از سوی دیگر برخی معتقدند طبقه متوسط در چین مانند طبقه متوسط در غرب نیست و اکثریت این طبقه به دولت وابسته بوده و خطری برای پکن نخواهد داشت. نظر شما در این خصوص چیست؟
پیشبینی سخت است. نمیتوان به راحتی درباره این موضوع را چیزی گفت. اما مشکلاتی که چین با آن مواجه است جدی است. برخی از آنها جمعیتشناختی هستند. بر اساس یک مطالعه تحقیقاتی، مرگ و میر در چین در طول سالهای مائوئیست به شدت کاهش یافته بود که عمدتا نتیجه توسعه اقتصادی و بهبود در آموزش و خدمات بهداشتی، به ویژه جنبش بهداشت عمومی که منجر به کاهش شدید مرگ و میر ناشی از بیماریهای عفونی شد. این پیشرفت با شروع اصلاحات سرمایهداری ۳۰سال پیش پایان یافت و از آن زمان میزان مرگ و میر افزایش یافته است. بنابراین، چین زمانی با برخی موانع مواجه شد که اصلاحات سرمایهداری را جایگزین رویکرد داخلی خود کرد. با این حال باید تاکید کنم که رشد اقتصادی اخیر چین به طور قابل ملاحظهای متکی به «پاداش جمعیتشناختی» است، یعنی جمعیت بسیار زیادی که در سن کار قرار دارند. عرضه نیروی کار ارزان مازاد، که یکی از عوامل اصلی معجزه اقتصادی چین است.
پایان پیام/