سری که به خاطر تعظیم نکردن برای کومله با موزاییک قطع شد!

«دارا کهنه‌پوشی» یکی از جوانان مبارز مریوانی بود که در یک درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب اسیر می‌شود و آنها با آتش سیگار روی بدنش یادگاری نوشته و وی را به طرز بسیار فجیع و وحشیانه‌ای شکنجه کرده بودند، اما او مردانه و استوار مقاومت کرده بود. «کومله» وقتی مشاهده می‌کند دارا تن به تسلیم و خفت نمی‌دهد زنده زنده با موزائیک سرش را می‌برند.

«دارا کهنه‌پوشی» از خیل شهیدانی که یک زندگی متفاوت با دیگران داشته است در روز اول مهرماه سال ۱۳۴۰ در روستای حسن‌آوله به دنیا آمد، او تمام وقتش را یا در مدرسه و یا مسجد در زمینه تعلیم و تعلم می‌گذراند. چون خانواده‌اش در روستا زندگی می‌کردند هر وقت که به روستا می‌رفت از فرصت استفاده می‌کرد و به آموزش جوانان روستا می‌پرداخت وعظ و تذکر برنامه همیشگی او و بسیار کم سن و سال بود، اما اعتماد به نفس بالایی داشت، در جمع مردم روستا حضور پیدا می‌کرد و بدون هیچ واهمه‌ای برای آنها سخنرانی می‌کرد و آنچه آموخته بود به دیگران یاد می‌داد و آن را ادای وظیفه و عبادت می‌دانست.

تلاش‌های پیگیر و خستگی ناپذیر او در زمینه هدایت و راهنمایی مردم، از او چهره‌ای مردمی و مورد اعتماد ساخته بود که به‌رغم کمی سن، مردم سخنانش را به جان می‌شنیدند و بکار می‌گرفتند.

در سال ۵۷ که حرکت‌های آزادی‌خواهانه ملت قهرمان ایران شروع شد، دارا گمشده خود را در وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی یافت و پیروی از منویات و دستورهای او را چون سایر فرایض دینی بر خود واجب شمرد و برای انجام دستور مقتدایش هیچ درنگی را جایز نمی‌دانست و پیوسته در تلاش و کوشش بود. دارا با پیروزی انقلاب اسلامی گویی تولدی دوباره یافت.

در کانون اسلامی جوانان و مدرسه قرآن مریوان، شبانه‌روز مشغول تلاش و فعالیت بود؛ آنگاه که احساس کرد باید از محدوده شهر خارج شود این کار را با طیب‌خاطر انجام داد و همه مخاطرات راه را با جان و دل پذیرفت، به روستاها می‌رفت و یکه و تنها در جمع نمازگزاران در مسجد حاضر می‌شد و بدون هیچ واهمه‌ای آنچه لازم بود باز می‌گفت.

عقاید و کارهای «دارا» گروهک‌های ملحد را به شدت عصبانی کرده بود تا جای که چندین مرتبه طرح ترور او را ریختند اما ناکام ماندند.

پیراهنی که «دارا» بخشید

پدر شهید دارا می‌گوید: او یک پارچه نور و رحمت بود، هیچ وقت نمازش ترک نمی‌شد انس با قرآن و تلاوت مکرر آیات نورانی آن جزو جدا ناپذیری از برنامه زندگی‌اش بود.

محمود کهنه‌پوشی افزود: دارا حافظ و حامی محرومان و مستضعفان بود و مردم فقیر منطقه، همیشه وی را حامی و پشتیبان خود می‌دانستند، وی علاوه بر تدریس قرآن و علوم اسلامی در کانون و مدرسه قرآن همیشه جزو اولین کسانی بود که برای بحث رویارویی با گروهک‌های ملحد حاضر می‌شد و بطلان عقیده و باور آنها را با دلایل محکم و استوار برملا می‌کرد، تمام نظریه‌پردازان الحادی گروهک‌ها در مقابلش به ستوه آمده بودند و هیچگاه نتوانستند در مقابل او سخنی منطقی عرضه کنند و هر جا دارا حضور می‌یافت دشمن سپر می‌انداخت و صحنه را ترک می‌کرد.

آن هنگام که اراده جمع مجاهدان بر این قرار گرفت که نهاد مقدس سپاه در مریوان بنیان نهاده شود دارا جزو پیشگامان بود، سلاح و صلاح را توامان به دست گرفت و از دستاوردهای انقلاب به پاسداری پرداخت، دشمنان اسلام که تاب دیدن نور حقانیت اسلام را نداشتند در قالب توطئه‌ای به مقر سپاه حمله‌ور شدند و بهترین فرزندان دین را به مسلخ کشاندند، وی از جمله مجاهدانی بود که در این مصاف نابرابر حضور داشت، اما خداوند همچنان که اراده کرده بود زندگی دارا با دیگران متفاوت باشد.

دارا قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت، خداوند او را جز برای خدمت به خلق نیافریده بود، مدام در فکر خدمت به مردم محروم و مستضعف بود. یک روز پیراهنی برای او خریدم به خانه آوردم و بر تنش پوشاندم خیلی خوشحال شد بعد بیرون رفت وقتی برگشت متوجه شدم پیراهن نو را تن ندارد و همان پیراهن کهنه قبلی خود را پوشیده است، سوال کردم چرا پیراهنت را در آورده‌ای؟ گفت: بیرون که رفتم، فقیری را دیدم که چیزی بر تن نداشت، پیراهنم را به او بخشیدم.

یک روز دارا از مریوان به روستا آمد غمگین و افسرده بود، علت را از او پرسیدم گفت: پدر جان عده‌ای آمده‌اند می‌خواهند پرچم کمونیست در این منطقه برپا کنند و بساط بی‌‌دینی و لاابالی‌گری را بگسترانند باید به هر طریقی که شده مانع آنها شویم.

طولی نکشید دیدم بلندگوی مسجد به صدا درآمد، دارا بود که مردم را به مسجد فرا می‌خواند، به دلیل نفوذی که در بین مردم داشت، تعداد زیادی از مردم در مسجد جمع شدند دارا ماوقع را برای آنها شرح داد و یادآور شد که اسلام در خطر و این وظیفه ما است که مردانه به مقابله برخیزیم تا اینها جرات طرح این اندیشه‌ها را نداشته باشند حالا هر کسی که دلش برای اسلام می‌تپد و نمی‌خواهد شاهد افول اندیشه‌های پاک پیامبر بزرگوار اسلام باشد، آماده شود تا به شهر برویم و به مبارزه با آنها بپردازیم.

«دارا» پرچم کمونیست‌ها را پاره کرد

عده زیادی آماده شدند و ماموستای روستا نیز قرآنی به دست گرفت و جلو افتاد، صحنه زیبایی بود، همه حرکت کردیم و در مکانی که پرچم را نصب کرده بودند تجمع کردیم، به محض رسیدن دارا رفت پرچم را پایین کشید و آن را پاره کرد.

گروهک‌های کومله و دموکرات تهدید کردند که دارا را خواهیم کشت اما دارا در کمال متانت و خونسردی گفت: «شما هیچ کاری نمی‌توانید انجام بدهید جان من در ید قدرت خداوند است و تا وقتی که او اراده کند من زنده خواهم ماند و تا زنده‌ام با شما مبارزه می‌کنم»، دارا پرچم لا‌اله‌الا‌الله را برافراشت بعد همه تکبیرگویان به روستا برگشتیم.

سر «دارا» را با موزاییک بریدند

نحوه شهادت شهید دارا با دیگر یارانش تفاوت داشت همرزمانی که در رکاب این مجاهد فی‌سبیل‌الله بودند، می‌گویند: در تمام مدتی که در حلقه محاصره بودیم، دارا با روحیه عالی که داشت، کمترین هراسی به دل راه نمی‌داد و با رشادتی غیرقابل توصیف جنگید.

وقتی که فرمانده رشید و فداکار، عبدالله طرطوسی به شهادت رسید، دشمن توانست به داخل مقر نفوذ کند، جنگ تن به تن آغاز شد و دشمن با تمام توان تلاش کرد، دارا را زنده دستگیر کند تا آنکه حیله آنها به نتیجه رسید و دارا پس از اینکه مهماتش تمام شد به اسارت درآمد.

از آنجا که «کومله» کینه فراوانی از این جوان نستوه به دل داشتند تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سر نیزه زخم‌های متعددی به بدنش وارد کردند و در نهایت پس از شکنجه‌های وحشیانه سرش را با موزائیک بریدند و از تن جدا کردند.

یکی دیگر از همرزمان شهید دارا در مورد شخصیت وی می‌گوید: دارا را از زمان کودکی‌اش می‌شناختم، او در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمده بود و عرق دینی او بسیار زیاد بود، در زمان حکومت پهلوی که از دین و دینداری جز پوسته‌ای نمانده بود، وی در بطن دین و مسایل دینی قدم می‌زد، در نمازش صحنه‌های بسیار جالبی از عبودیت را به تصویر می‌کشید و این برای همه جای تعجب بود که در یک جامعه‌ آنچنانی در آن زمان، چگونه یک جوان کم سن و سال به این درجه از اخلاص و معنویت رسیده است.

علی احمدی افزود: دارا جزو چند نفری بود که هسته اولیه سپاه را در مریوان پایه‌گذاری کرد و به‌رغم مسؤولیتی که به لحاظ امنیتی بر عهده داشت در زمینه‌های فرهنگی و قرآنی نیز فعال بود، تمام زندگی‌اش را وقف انقلاب اسلامی کرده بود، همیشه و در همه جا خود را سرباز گمنام امام معرفی می‌کرد.

وی ادامه داد: در ۲۳ تیرماه سال ۱۳۵۸ که مزدوران استکبار به بهانه‌های واهی لشکرکشی کردند و مقر سپاه را به محاصره خود درآوردند من و دارا در یک سنگر بودیم، در سپاه ادوات و امکانات نظامی بسیار کم بود، تجهیزات مدرن و پیشرفته حتی سلاح‌های نیمه سنگین نیز وجود نداشت، تمام افراد سپاه که در لحظه درگیری حضور داشتند تعدادشان کمتر از ۲۰ نفر بود و تنها سلاحی که داشتیم همان سلاح انفرادی بود.

با آتش سیگار بر روی بدن «دارا» یادگاری نوشتند

روحیه و ایمان رزمندگان بی‌نظیر بود و با اینکه دشمن از هر طرف حمله می‌کرد، بچه‌ها خم به ابرو نیاوردند و مردانه جنگیدند و از طرف دشمن نارنجکی پرتاب شد، نارنجک بین من و دارا به زمین افتاد، دارا بدون اینکه دچار هول و هراس شود نارنجک را برداشت و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد و من از این همه شهامت و رشادت تعجب کردم و گفت: «نترس خدا با ماست، چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروز میدان ما هستیم».

حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگ‌تر شد، برخی از برادران شهید شدند، تعدادی نیز مجروح بودند، شهید دارا جزو معدود افرادی بود که سالم مانده بود و با تمام توان می‌جنگید.

آنقدر جنگید که دیگر هیچ مهماتی نداشت، او را دستگیر کردند و با آتش سیگار روی بدنش یادگاری نوشتند و وی را به طرز بسیار فجیع و وحشیانه‌ای شکنجه کردند، اما او مردانه و استوار مقاومت کرد، دشمن وقتی مشاهده کرد دارا تن به تسلیم و خفت نمی‌دهد زنده زنده با موزاییک سرش را بریدند.

انتهای مطلب/